اداره آمار بریتانیا اعلام کرده که ساکنین ناحیه «ریبِل وَلی» در استان «لانکاشِر» بریتانیا «خوشحالترین مردم کشورند». این منطقه روستایی زیبا و دنج جایی است که بسیار مشتاق دیدنش هستم، اما فکر میکنم اگر آنجا زندگی میکردم، چنان تحقیقاتشان را مختل میکرد که این منطقه، فقط یک رتبه بالاتر از «کرُیدوُن» (یکی از کسالتبارترین محلههای بریتانیا) و در رتبه ۳۷ هزار و ۲۵۵ام قرار میگرفت.
«خوشبختی و رضایت» معمولا احساسی لطیف که با رضایت و آرامش همراه است؛ و تصورم این است که اداره آمار ملی هم بر همین مبنا آن را اندازه گیری کرده است. اما این برای کسانی که در زندگی به دنبال قدری ماجراجویی هستند، معنای خوشبختی را نمی دهد.
در این تعطیلات میان-ترم، دختر شش سالهام از من پرسید:« احساس مورد علاقهات چیست؟» دقیقا میدانم احساس مورد علاقهام چیست، اما به دروغ به او چیزی را گفتم که فکر کردم «باید» بگویم:« خوشبختی، عزیزم» و بعد لبخندی زدم که امیدوارم آرام بخشترین لبخند "مادر زمین" (خدای تولید مثل و منبع زندگی؛ مظهر مادر) بوده باشد.
او در جوابم گفت:«من نه! احساس مورد علاقه من، هیجان است». بله، این دختر خودم است. این پاسخ صادقانه من به سئوال او میبود. هرچند خوشبختی ساکنان «ریبِل» احتمالا سالمتر و معقولتر است، اما من و دخترم در میان کسانی هستیم که دائما در جستجوی چیزهای جدید و غیرمنتظره هستند؛ دنبال کردن رویدادهای نوین و بودن با آدمهای جدید.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این روزها همه ما تشویق میشویم زندگی را با آرامش بگذرانیم. اپلیکیشنهای «مدیتیشن» ، کتابچههای نقاشی برای بزرگسالان (که هرگز نفهمیدم اگر قرار است رنگ کنید، چرا باید بجای حیوانات مزرعه، یک «باغ زیر آب» را رنگ کنید؟ درست مثل این است که رنگ موی مارک «برای آقایان» را بخرید چون نمیخواهید در حال خریدن رنگ موی زنانه دیده شوید. رنگ مو، رنگ موست. نقاشی، نقاشی است. به کمد نقاشی کودکانتان دستبرد بزنید و خوکهایش را با غرور رنگ کنید).
شخصا، ترشح روزانه هورمون آدرنالین را که بتواند توانم تا هفته بعد را تامین کند، ترجیح میدهم. «یواش کن» عبارتی است که اغلب از کسانی که دوستم دارند، میشنوم. به دستور آنها بوده که گه گاه به کلاس «مدیتیشن» رفتهام. در این اتاقهایی که بوی روغنهای معطر را می دهد و مردم با پای برهنه راه میروند و به یکدیگر نگاه نمیکنند، نشستهام و سخت تلاش کردهام غرولند نکنم «ممکن است این «آرامش» را قدری تسریع کنید، خیلی کار دارم».
مراحلی از زندگیم توام با آرامش مطلق بوده است. اما بعد از مدتی شنا در دریاچه خوش رضایت، یک سنگ عظیم در آن انداختم که امواج فراوانی درست کرد و از جایی دیگر شروع کردم. چه کار و حرفه باشد، چه زندگی اجتماعی، هر از گاهی همه چیز را به هوا انداختم تا ببینم کجا فرود می آید. (یادتان باشد، این با «ماجرا» به راه انداختن فرق میکند. به راه انداختن ماجرا به قصد، و کسانی که عادتشان خلق ماجراست، کسالت آورند و باید از آنها پرهیز کرد).
نیاز دائم به تغییر و تحول را معمولا زیر چتر «خوشبختی و رضایت» نمیگذارند بلکه به آن «انبوهی از استرس» میگویند.
البته من جذابیت ناحیهای مثل «ریبل» را درک میکنم. در شهر، اغلب حس میکنید دنبال دمتان میدوید و به هر طرف میچرخید، چیزی چشمتان را می گیرد که فریاد می زند :«مرا بخر».
اما در میان هرج و مرج شهر، جزیره آرامش خودتان را پیدا میکنید و همیشه چیزی جدید اتفاق میافتد؛ همه چیز، چه خوب و چه بد، به تندی حرکت میکند.
دوست دارم تعطیلاتم را در اطراف «همپشِر» (منطقهای در ساحل جنوبی بریتانیا) بگذرانم. اخیرا، در میخانه محلی با زن وشوهری که در همسایگی کلبه اجارهایم زندگی میکردند دوست شدم. به من گفتند قهوه جوششان را به من قرض میدهند. صبح روز بعد که برای گرفتن قهوه جوش به در خانهشان رفتم، خانم خانه را مضطرب دیدم. گفت:«در خانه را که زدی، تلفن هم زنگ زد. خواهرم بود که میخواست درباره کریسمس سئوال کند. به او گفتم: الان نمیتوانم حرف بزنم، کسی دم در است. وای، چه ماجرای پیچیدهای!»
بهرغم تمام ارزشهای شهرنشینیام، هرگز به اندازه این خانم در آن دقایق، به انسان دیگری آنقدر غبطه نخورده بودم. مجسم کنید زندگیتان آنقدر آرام و ساده باشد که به صدا درآمدن همزمان زنگ در و تلفن برافروختهتان بکند و عرق بر پیشانیتان بنشاند.
میفهمم، این نوع زندگی عالی است. برای برخی، خوشبختی نظاره کردن فصلها و استنشاق هوای تازه ؛ در تعجیل نبودن و قدم زدن بدون هدف است. این آرامش برای تعطیلات زیباست. اما برای برخی دیگر از ما، خوشبختی واقعی، (سوار بودن بر) یک قطار هوایی بزرگ و سریع مملو از مواد منفجره با پیچهای تند است.
این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.